چنان بردند صبر از دل كه تركان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مسبغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روز افزون كه یوسف داشت دانستم
كه عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شكر خارا
نصیحت گوش كن جانا كه از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانارا
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر كمتر جو
كه كس نگشود و نگشاید به حكمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
كه بر نظم تو افشاند فلك عقد ثریا را
همیشه دوست می دارم خیلی زیاد م.نداف را
نظرات شما عزیزان: